.comment-link {margin-left:.6em;}

!دنیای من و اطرافم

Monday, October 23, 2006

.عيدت مبارك

Sunday, October 22, 2006

همه چيز رو ول كن ،(گوش شيطون كر ) هوا رو بچسب
بابا ، كو هها رو بچسب
داداش ، برفها رو بچسب

Thursday, October 19, 2006

شلوار حل شد ، فقط يه چيزي اين استادها چرا اينهمه درس دادن؟
آقا باد نده سنگين حركت كن
تا اينجا كه استادها بر وفق مراد بوده ، مي مونه فارسي كه سه شنبه زيارتشون ميكنيم

Wednesday, October 18, 2006

امروز زور اول دانشگاه بود ، آره درست شنيدي يكم تطبيق دادن واحد هام دردسر داشت ، يا من نبودم ، يا مدير گروه نبود يا.. همون قضيه ي قيف وقير
چند وقت پيش جيب پشت شلوارم پاره شد ، خب خيلي ساده كندمش اسن اتفاق 2 هفته پيش افتاد و كسي چيز خاصي نگفت ، فقط يكي دو بار مورد عنايت تيكه هاي همكارام سر كار قرار گرفتم تا امروز ، روز اول كه خيلي مهمه و استاد ها شاگردهاشون رو ميشناسن _از نظر من استاد ها از همون جلسه ي اول مي فهمن با كي طرفن و من هم كه يا با سوال كردنهام يا عشق پاي تخته رفتن خودم رو نشون مي دادم_ولي يه چيزي اتفاق افتاده بود نمي تونستم سوال كنم سوال رو چند بار توي ذهنم مرور مي كردم و تا مي اومدم بپرسم انگار استاده لج مي كرد و مي رفت مبحث بعد ، اين اتفاق براي پاي تخته رفتنم هم افتاد البته دليل اينيكي رو كامل مي دونستم ، جيب پارم خدا خدا مي كردم زودتر مبحث تموم شه تا اينكه اون اتفاق كه نبايد مي افتاد با دست خودم افتاد يه سوال پرسيدم و گفت برو پاي تخته هم سوال رو حل كني هم جواب سوالت رو بگيري تا فكر كنم تا برسم به تخته كسي نفهميد گفتم : ايول عجب بچه هاي با ظرفيتي بعد تا دستم به گچ رفت پچ پچ ها شروع شد بعد با يه خنده ي دسته جمعي ختم شد ، فكر كنم خودم هم داشتم مي خنديدم ولي يادمه كه به خودم مي گفتم كي بود مي گفت وقتي لباست يا شلوارت پار هاس حتي جورابت اون رو نپوش ، در هر صورت سواله رو با اشنباه حل كردم و حتي از استاده اجازه هم نگرفتم و رفتم نشستم.
دارم دوباره نيو اينتر چنج مي خونم ، توي دبيرستان يه لطف عظيم به ما كردن و كتابهابي نيو اينتر چنج رو كه اون موقع تازه اومده بود رو آموزش دادن ، ولي من توي گروه متوسط بودم و فقط تا اواخر كتاب 2 به ما درس دادن ، الان دارم مرور ميكنم ، البته بيشتر براي لغتهاش تا بعد برم كلاسهاي آمادگي آي التس
يه حس خوبي دارم اينكه هم درس مي خونم هم كار خوشحال و شاكر .خدايا شكرت
وقتي كساني كه كوچكتر از من هستن و كار مي كنن و درس مي خونن رو ميبينم حال مي كنم و حسرت مي خورم
يه روز جديد
انرژي بيشتر
سوتي كمتر
تجربه ي بيشتر
پانوشت : امروز من با يه عالمه آدم حرف زدم ولي اسمش هيچكدومشون رو نمي دونستم

Sunday, October 15, 2006

دم در مسجد پسره به باباش گفت : بابا، چرا بيشتر نمي مونيم تا چراغها رو خاموش كنن ،و مردم گريه كنن ، مي گن هر آرزويي اون موقع بكني برآورده ميشه
باباش بهش گفت : نه ، بابا جون همش دروغه ، حالا سوار ماشين شو كه خيلي ديرم شده

Thursday, October 12, 2006

من اين رو قبول ندارم كه كسي براي يكي ديگه دعا كنه ، پس براي همين ازت مي خوام كه لطفاً از خدا بخواي توي اين سالي كه در پيش داري ، سلامت و موفق باشي

Sunday, October 08, 2006

كلاسهام شروع نشده،بهتره بگم شروع شده من هنوز ير كلاسام نرفتم چون هنوز انتخاب واحد نكردم ! بايد صبر كنم تا مدير گروهمون بياد تا تطبيق واحد كنم
نمي دونم دارم پيشرفت مي كنم يا پسرفت؟ ممكن هم هست كه اصلاً ثابت مونده باشم ، نمي دونم
خانمهاي عزيز كه رانندگيتون ما رو توي رانندگي مورد عنايت خودتون قرار ميده (بهتره بگم تمام كساني كه به واسطه ي شما الكي وقتشون تلف ميشه ) چرا نمي رين و يك آژانس بگيرين تا برسونتتون؟
آخه من نمي دونم كي به بعضي از اين خانومها گواهينامه ميده؟ توي دولت به اون شلوغي ، صبح خيابون جاي سوزن انداختن نداره ،بعد همگي بايد صبر كنن تا حاج خانوم لطف كنن با يه ماتيز برن توي حوصله ندارم كه كامل بگم فقط اينو بدونين كه يه ربع ما معطل شديم و آخرش يكي رفت به جاي خانومه پارك كرد