.comment-link {margin-left:.6em;}

!دنیای من و اطرافم

Tuesday, May 23, 2006

يادم مي آد وقتي امير داشت مي رفت توي فرودگاه ، عليرضا با دوربين فيلمبرداريش رو به من كرد و گفت :
خوب افشين امير داره مي ره چيزي داري بگي؟
گفتم : داره مي ره انشاا.. موفق باش....
گفت : نه اين رو كه همه مي گن . امير مي ره، چيزي كم ميشه ؟( يا يك چيزي شبيه اين درست يادم نيست )
گفنم : رفتنش يك درده ، بودنش هزار درده ؛ مثلاً اينكه نمي ذاره با سيستم كار كنم.(خنديم ، خنديدن و خنديد)
بعد از امير مريم كماكان جاي امير رو گرفت(كماكان)
ولي حالا كه داره مي ره كسي نيست كه اين كار رو انجام بده و من هم ديگه وقتي حوصله اش رو ندارم.
چقدر زمان زود مي گذره.

داره مي ره.
بهتره بگم رفت.
همه مي ريم انشا ا....
خوشحال بودن هم داره ولي...
نمي دونم من چه مشكلي برام پيش اومده؟ شايد بخاطر اينكه اين آخري ها اصلاً همديگر رو نديديم و وقتي اومدم كه فقط بايد از همديگه خداحافظي كنيم.
چقدر زديم توي سر و كله ي همديگه، با هم خنديديم ، گريه كرديم، همديگر رو گذاشتيم سر كار، دعوا كرديم.تلخ وشيرين داره مي ره.
تنها چيزي كه مي خوام بگم اينه كه :
مريم جان عروسيت مبارك.