.comment-link {margin-left:.6em;}

!دنیای من و اطرافم

Tuesday, October 28, 2003

آقا من خیلی حال می کنم که کسانی مثل پژمان ، و امیرها جفتشون و ممکنه علیرضا ی عزیز میان اینجا ، نمی دونم چرا یدفعه حالی به حالی شدم.

عجب داداشی داریم ها رفتیم یه تابستونمون رو گذاشتیم براش یه پشت زمینه باکلاس که هر چی بود از اون سبز فسفری که وقتی می خوندی چشت از حدقه در می اومد درست کردیم آقا نذاشتش.
حالا رفته اونجا چی کرده .....

هی من میگم باحاله هی میگی نه..!
آخه نیگا کن ازپسرعمو تا عموکوچیکم بایاش صحبت کنن ولی من هیچ البته هیچ که نه ولی یه هویجی چیزی بودیم خیلی ادم می سوزه .
حالا که اینطور شد می رم خودم یه کارت می خرم و حالیشو می بریم.

Friday, October 10, 2003

می دونی از موقعی که داریم خونه می سازیم شدم یه پا مهندس خیلی جالبه .

می دونی دلم نمی یاد ترکت کنم(منظورم وبلاگم هستش)وقتی می نویسم انگار آروم میشم مثل اوندفعه که در مورد بچه مدرسه ایهای سال پیشمون نوشتم(که خدا رو شکر همه اونیکی کلاس هستن)

ای خدا دوست دارم بگم خیلی خیلی خیلی ... باحالی
شکرت

یه اکانت یه ساعته دستم اومده دلم نیومد چیزی ننویسم.
ای یار دبستانی من و.......البته دبیرستان بهتره.
این مدرسه ما خیلی باحاله ، خیلی
می دونی انگار که اومدیم سوم یه دونیای دیگس (واقعاً اصفهونی شد)
سر کلاس همه در حال تیکه انداختنن،حتی معلم!
من تا به حال معلمی رو ندیده بودم که خودش سوتی بده بعد خودش هم با بچه ها بخنده اونم معلم حسابان؟
امیر جون مبارکه.