.comment-link {margin-left:.6em;}

!دنیای من و اطرافم

Monday, December 11, 2006

:این وبلاگ منتقل شد به

Friday, December 01, 2006




!نمايندگان مشغول كار، مزاحم نشويد




تا به حال به خانم امي لي ، خواننده گروه اونسنس توجه كردين ؟ زيبايش منظورم نيست منظورم حركاتش جلوي دوربينه دوربين رو كاملاً ميشناسه و جلوش بازي ميكنه . كليپ آخرش ليتيم و صدام كن وقتي هوشياري(از مستي در اومدي !) كاملاً اين خصوصيت رو نمايش ميده

اين سايت رو ببينيد. جالبه كه بيشترين برجهايي كه تا سال 2011 قراره ساخته بشن براي چين وامارات هستند كه از يك نظر نشون ميده كه چين از هند، سرتره. و جالب تر از اون برج ميلاده كه فقط 1 سال عنوان 4اُمين برج بلند جهان رو ميتونه داشته باشه. برجهاي جالب توجه در اين فهرست برج" برج دبي" هستش با 162 طبقه و فقط 25 متر آنتن بلندترين برج جهان درسال 2008 ميشه و همينطور از برجهايي هست كه حداقل زمان ممكن براي ساخت رو داشته ، برج" گوانگ ژو" در چين هم معماري جالبي داره، همينطور برج" تجارت جهاني جديد (برج آزادي)" كه از قبلي خيلي شيكتره و در آخر برج" ابراج البيت" هستش كه واقعاً مستحق اسمش هستش خانه ي برجها و جالب اينكه تا سال به اتمام ميرسه

Saturday, November 25, 2006

من به واسطه ي اينكه يه مدتي بچه ي درس خوني نبودم و احساس مي كردم از وقتي كه در اختيارم هست استفاده ي بهينه نمي كنم يه روز گفتم برم كتابخونه درس بخونم و از همون لحظه ي ورود عاشق كتابخونه شدم.فضاي آروم و دسترسي به مجله ها و روزنامه هاي روز كه بدون محدوديت در اختيار فرد مي گذاشت من رو به وجد آورد و از همه مهمتر اون فضاي آروم و مناسب كه همه دارن درس مي خونن و بهت مي گه :آهاي پسر بازيگوشي نكن درستو بخون.
اين اتفاق زماني كه پيش دانشگاهي بودم افتاد و توي اون رقابت كنكور واقعاً چاره ساز بود. از اين هفته كه گذشت از اول هفته تا آخرساعتهاي درس خوندنم رو در 2 تا كتابخونه ي محله امون بودم. يكي براي شهرداريه و اونيكي براي مسجد.اولي به واسطه ي بودجه اي كه در اختيار داره هر روز چندين روزنامه و مجله از ورزشي گرفته تا اقتصادي ولي كتابخانه ي مسجد چنين امكاني رو نداره و يه تفاوت خيلي بزرگ داره و اون اينكه افراد به همديگه بيشتر احترام ميذارن و مراقبن كه هواس ديگران رو با كاراشون پرت نكنن براي مثال اگه قرار باشه چيزي بخورن حتماً مي رن بيرون يا اگر سوالشون ببينن طولاني ميشه با هم مي رن بيرون و اين اتفاق امكان نداره توي كتابخونه اولي بيفته! طوري كه اگه پاش بيفته از اول تا آخر كتابخونه فقط صحبت كنن ، اين كار رو انجام مي دن با اينكه در هر دو كتابخونه كسي بالا سر ديگران نيست كه بگه آقايون شلوغ نكنين و درضمن افرادي كه كتابخونه مسجد مي رن زياد فرقي با بچه هاي كتابخونه اولي ندارن. ولي چرا؟
چرا بعضي ها اينطوري هستن و ديگران براشون اهميت نداره تا زماني كه باهاشون مخالفت بكنن؟

Wednesday, November 22, 2006


آره ه ه ....خودشه
ولي حيف شد كه ليون ،رئال رو نبرد
از موقعي كه يووه سقوط كرده ،طرفدار ليون شدم


دقت كردين چقدر احمدي نژاد خبرسازه؟

Sunday, November 19, 2006

آقا اين چه وضعيه؟
دهن من سرويس شد(بس كه نزديك بود از حالتهاي پروانه اي اينها حالم بد شد!) بابا چيه هي اين دوستاي من مي رن ازدواج مي كنن؟
اگه دختر نديده بودن ، يه حرفي؛ پسر مثل دسته ي گل ،آقا. پاشده رفته نامزد كرده. اونيكي كه سريع بيژامه اش رو برداشته رفته اهوازتا سريعتر كار رو تموم كنه و عروسيشو اونجا بگيره .آخه يه دليلي بيار كه باور كنم، كه فاميلهاي اونها تو دردسر نيفتن؟
تا يه پولي دستشون ميرسه به اولين دوست دخترشون كه بگه:جواب مثبت بده قرار ازدواج ميذارن
آي اگه گفتي از چي حرصم ميگيره؟
تاريخ دقيق هم تعيين مي كنن

تصادف -1
ديروز ما تصادف كرديم، منظور از ما من و باباس .هر دو سالميم، خدا رو شكر
صبح 5 دقيقه خواب مونديم و مجبور شديم كه با عجله بريم ، همگي هم كه مي دونين 2 دقيقه كه از 6:45 دقيقه مي گذره همت از سر پل ستاري تا سر پلهاي فجر ترافيكه،داشتيم توي لاين 4 مي رفتيم ، نگو 2تا ماشين جلوتر از ما يه آقايي هست كه مشكل قلبي داره و داره مي ره بيمارستان كه بخوابه براي عمل قلبش و نبايد به خودش استرس وارد كنه ، مي بينه يه پيكانه جلوش لايي مي كشه و براي اينكه بهش نزنه ، خيلي ريلكس ميزنه روي ترمز،پشتش يه پژو ELX بود كه خيلي شيك با ترمزهاي ABSاشون به فاصله ي 10 سانتي حاج آقا ترمز ميكنه و ما هم كه وانت پيكان شركت دستمون بود بي خبر از همه جا ديديم يه لحظه پژوي جلوييمون چراغ ترمزهاش روشن شد وچهار چراغ زد و بعد سريع خاموش شد وبابا فكركرد جلوييمون سرعتش كم شده ، نگو وايساده ، دردسر ندم ما با يه خط ترمز 2 متري! زديم به جلوييمون ،گفتم پژويي چيزيش نشده ، واقعاً هم چيزيش نشده بود فقط سپرش توي بدنه جا انداخته بود و زده بود به جلويش آب بود كه شروشر از رادياتور ماشين ما ميومد و صف ماشينهايي كه از كنار ما رد ميشدن و مغزهاي مرددي كه نمي دونست فرمان بده كه به چشم فرمان بده يا پا؟ اون لحظه ها خيلي جالب بود ، آدمهاي جواد كه از همه سوژه تربودن،يه دختره يه جوري به ماشين ما نگاه مي كرد كه انگار تا بحال تصادف نديده بود، ماشينهامون رو به هر زحمتي بود كشيديم كنار و پليس اومد و گفت برين كنارپارك پرديسان و يسري آدرس ديگه كه من نمي فهميدم ، ميدونستم يه ايستگاه راهنمايي رانندگي كنار تصفيه خانه ي شهرك غرب هست ولي نه روبروي پارك جنگلي شيان! يدفعه گفتم آقا منظورت اون كاروان روبروي تصفيه خونه ي شهركه؟ فكر كنم بهش بر خورد چون يه جوري جوابم رو داد! حالا بايد يه جوري اين ماشين رو ببريم تا تصفيه خونه... ادامه دارد

Friday, November 17, 2006

خوب ، آخرش به اين نتيجه رسيدم كه كارم رو بايد بذارم كنار تا جا براي كارهاي ديگه ام مخصوصاً درسهام باز بشه
دانشجوي آزاد شهرستان بودن
يعني ،چه كرج ، ساوه يا يزد باشي درهر سه حالت بهت مي گن دانشجوي شهرستان
يعني ،اگه فقط سرويس پربود و فقط بوفه خالي بود بايد بري بوفه ،چون معلوم نيست اتوبوس بعدي كي مياد
يعني ،اگه نمرت كم شده و نمره ميخواي فقط بايد دم استاده رو ببيني ،كمتر از سكه هم نري كه ضايس
يعني ،با دانشجوهاي بومي زياد كل كل نكن، مگر اينكه پشتت قرص قرص باشه. چون ممكنه يكدفعه تو خيابون يه سري موتورسوار بريزن سرت و تا مي خوري بزننت
يعني ،اگه مي خواي مخ بزني اول بايد ببيني دختره بچه كجاس؟
يعني ،همه تشنه ي استفاده مفت از ابزارديگران هستن از كارت تلفن و موبايل گرفته.... تا ماشين
يعني ،اگه توي خوابگاهي ،مراقب بچه هاي چتروعملي خوابگاه باش و يه رفيق كله گنده هم داشته باش
يعني تا وقتي كه دانشجوي شهرستان نباشي نمي فهمي من چي ميگم

دقت كردي دم غروب كه ميشه آسمون از شمال شرقي به جنوب غربي ، از آبي شروع ميشه و همينطور خاكستري تر ميشه تا اون لحظه اي كه مياد آبي تموم بشه و خاكستري غالب بشه ، به نارنجي پررنگ مي رسيم ، انگار كه خورشيد ميخواد آخرين مقاومتش رو بكنه

Wednesday, November 08, 2006

غلام همت آنم كه علم مي جويد و دنبال روزيي ، حلال