.comment-link {margin-left:.6em;}

!دنیای من و اطرافم

Tuesday, September 16, 2003

می دونی میترسم ، از آیندم از دوستام از بابام از مامانم از اتفاقاتی که تو کشور می افته از دوستام چون دارم همیشه رول یکی دیگه رو براشون بازی می کنم تو مدرسه یه جور بیرون یه جور، پیش دوستای کوچه یه جور .
فقط دوست دارم زودتر پیش دانشگاهی ام رو تموم کنم و برم دانشگاه از دوستایی که همیشه براشون فیلم بازی کردم فرار کنم

مدرسه ما توی یه مجتمع مذهبی که همه بچه های این مجتمع از دبستان تا دانشگاهش همه بچه مذهبی ان از اونهایی که توی پایه 66 نفری ما هستن ، 5 نفرشون باباهاشون فرمانده سپاهن طوری که بچه هاشون نمی دونن باباهاشون اصلاً کجا خدمت می کنن چه برسه به اینکه اصلاً درجهاشون چیه؟
4 تا بچه آخوند ، بقیه بچه هایی که باباهاشون یا دکترن یا ریس یا مدیر بعد همه برای اونیکی فیلم بازی می کنه اونیکی از صبح تا شب قوربون صدقت می ره ولی تا یه چیزی بهش می گی سه سوت پیش مدیر ی یا معلم راهنما ! یا بچه موقعی که ایام عاشورا تاسوعا میشه میاد وسط جمع و به صورت خیلی مسخرهای دستاشو می ذاره جلو چشاش و فقط شونه هاشو بالا می ندازه یا اونیکی میاد وسط همچین سینه میزنه مخصوصاً جلوی معلم راهنماش که هواش رو تو امتحانات داشته باشه ، چون می دونم پسره از صبح تا شب همهاش یا تو نمازخونه در مورد گشت شبونهاشون تو شهرک دارن صحبت می کنن یا از خاطراتشون که چه جوری بچه سوسولای پیتزا خورو زدن یا تو کتابخونه نشستهان دارن شرایط ورود امام زمان رو می خونن یا پای سخنرانی یکی هستن و منتظرن که سخنرانی طرف تموم بشه و اونیکه روضه رو با سبک موسیقی می خونه بیاد که یکم بالا پایین بپرن ؛ ای خدا دوست دارم اینارو فقط لحشون کنم لعنتی های فلان فلان شده بعد همشون رو برای بیت آقا بخوای هستن برای خونه آقای امجد بخوای هستن ولی وقتی می خوای بری مرکز تحقیقات علوم همه ایرور می زنن انگار اصلاً این جور چیزا براشون برنامه ریزی نشده.
ولی نه دوست دارم ببرمشون تو یه جزیره دور افتاده تا که هر کاری که می خوان بکنن اونجا واقعاً برای خدای خودشون کنن نه برای من یا امثال من برای نیازهای مادیشون.
می دونی می خواستم این زودتر بگم اما از همه کسانی که تو مدرسه امون هستن می ترسیدم ولی حالا می گم مثلاً چیکار می خواین بکنین با من من رو که نمی کشن.
آخییییییش سبک شدم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home