پسره رو باباش گذهشت مکتب ده خودشون، پسره درس نمی خوند و معلمشون هر روز می زدش پسره دعا کرد که : معلمش بمیره ! فرداش زدو معلمش مرد . باباش تا دید معلم مرد و مکتب تعطیل شد پسره رو گذاشت مکتب خونه ده بغلی .پسره هم باید کتک می خورد هم یه عالمه راه می رفت باز دعا کرد که معلمش بمیره !! بازم دعاش قبول شد . سرتو درد نیارم بابا ه هر یه چند روز به خاطر فوت مکتب چیش مکتب این رو عوض می کرد تا اینکه پسره دیگه خسته شد و دعا کرد باباش بمیره. حالا شده حکایت ما !؟
مداداشی موقعی که بود می خواستم با رایانه کار کنم می گفت فلان ساعت بیا کار کن ، موقعهایی که خونه نبود ( میرفت سر کار یا هر کاری ) راحت کار می کردم .راضی هم بودم.
حالا که رفته سیستر جاشو گرفته این یکی سر کار که نمی ره هیچ میگه : واسه چی کار می کنی!!؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home