این مقاله برای دیروزه که بخاطر قضیه ای که شرحش رو می خونید نتونستم چیزی بنویسم:
از در اومد تو ، چشم داداشی رو دور دیده بودم و رفته بودم یاهو مسنجر 5.6 رو نصب می کردم... .
گفت : واسه چی تو اینترنتی ؟
با دستم مونیتور رو نشونش دادم و گفتم : خوب دارم یاهو مسنجر نصب می کنم؟
گفت : خوب باید وصل باشی ؟
گفتم : آره. بعد رفت بیرون.
تا تموم شد چون فهمیده بودم با تلفن کار داره سریع قطع کردم ، می خواستم فیفا 2003 رو که تازه از دوستم گرفته بودم رو بازی کنم.تازه دموی بازی شروع شده بود که دوباره اومد تو و گفت : برو بیرون می خوام با تلفن صحبت کنم .
گفتم : خوب حرف بزن .
گفت : نمی خوام تو، تو اتاق باشی .
گفتم : خوب تلفن می برم اون یکی اتاق .
گفت : نمی خوام .
گفتم : خوب بگو کی بیام دوباره تو ؟
گفت : وقتی رفتی بیرون می گم .!
معلوم بود که داریم کم کم اعصابامون داغ می کنه . بهش گفتم : یعنی چی ؟
گفت : همینی که شنیدی . تو همین موقع تلفن هال زنگ زد از اتاق رفت بیرون که ببینه کیه ؟. تا رفت بیرون سیستمو Turn oof کردم .اومد تو ، روی صندلی هنوز نشسته بودم و گفتم : کی بیام تو؟ همون جواب قبلی وقتی رفتم بیرون صدای محکم کوبیده شدن در و پشتم حس کردم . با عصبانیت رفتم تو و گفتم : چرا در رو محکم زدی؟
گفت : دلم می خواد ! می خواست بزنتم که هر دوتا دستاشو گرفتم ( واقعاً ناراحت بودم که اینجوری گرفته بودمش چون یاد فیلم خیابان آرام چارلی چاپلین افتادم که اون گنده کله چارلی رو گرفته بود و چارلی هیچ جوری نمی تونست بزنتش!) ؛ اومد با زانو بزنه به برجای سانفرانسیسکوی منو بریزه که خطا رفت بعد که دید هیچ کدوم موثر نبود از اسلحه سریش یعنی ناخوناش استفاده کرد ( پسر هنوز بعد از 6 ساعت جاش میسوزه !! در ضمن همه این پاراگرافت در عرض چند ثانیه رخ داد!!)گفت: یعنی چی به چه حقی دستای منو گرفتی ؟ من 6 سال از تو بزرگترم_در این لحظه مامانم اومد تو_ این چه طرز حرف زدن با بزرگتره؟
با حالت تعجب گفتم : کوچیکتر از بزرگتر یاد بگیره؟(دستاش هنوز تو دستام بود و همین بیشتر ناراحتش می کرد)دیگه مامانم اومد مارو جدا کرد .
من با این بزگتر بودن با داداشی هم مشکل داشتم شاید به خاطر اینکه کنار هم بودیمو گذر زمان رو حس نمی کردیم چونکه الان که رفته احساس می کنم که بزرگ بود در صورتی که قبلاً احساس می کردم که فاصله سننیمون 1 یا 2 ساله!!!!
من نمی دونم چرا تو هر دعوایی احساس می کنم من کاملاً به خودم مسلتم ولی طرف مقابلم ... اصلاً.!
حالا که فکر می کنم می بینمم جواباش منطقی نبود ، اگه همون موقع که زمان برگشتمو ازش می خواستم بهم می گفت دیگه کار به اینجا نمی کشید...یا اگه زورش از من بیشتر بود چی میشد؟
آیا کار من درست بود؟ چون هر موقع با داداشیم یه بحثی داشتیم می گفت : همیشه سر کارا لجبازی می کنی. یا با اینکه من ازش 6 سال کوچیکترم و اون 6 سال بزرگتر؟
خیلی دوست دارم بدونم نظر اون چیه؟
شاید الان داغمو دارم این حرفارو می زنم .
0 Comments:
Post a Comment
<< Home