می خوام بازم حدس بزنی ، ساعت چند خوابیدم ؟ساعت چند بلند شدم؟
جونم واست بگه راس ساعت 2:15 عین یه فیل که بهش داروی بیهوشی زده باشن افتادم، و ساعت 12:5 بعد از یه عالمه کش وقوس_آخه خیلی حال می ده مخصوصاٌ اگه یادت بیاد که سال تحصیلی نزدیکه_بلند شدم.
مثلاٌ داشتیم تمرین می کردیم زوود از خواب بیدار شیم
من از همینجا از آقا امیر عزیز که برام کامنت گذاشتن تشکر میکنم ، و مرسی کهبخش کامنتو با دستان پر فیض وبرکت خویش افتتاح کردند
میدونی تو مهمونی سختترین جاش کجاشه؟ چیدن مبل و صندلی؟نه ، جمع کردن روی میزها ؟ نه بابا ، پس چی ؟ شستن ظرفها.برو بابا .... نه واقعاٌ می گم ببین توی تمام کارهایی که توی مهمونی انجام میشه همگی سریع انجام میشه چون جلوی مهمونهاس و آدم احساس خستگی نمی کنه_البته ممکنه استثناء هم داشته باشه _اون قسمتهایی که مهمونها نیستن، هم که یکی قبل از اومدنشونه که یا خریده یا چیدن یا تمیز کردن که این اصلا سخت نیست ولی بعد از اینکه مهمونها میرن و میبینی که ووو مقدار ظرفها از تعداد افرادی که هستیم بیشتره که خودش یه بار منفی چون از همین افراد باید بابا و داداشی رو کنار گذاشت ما هم که ته تغارییم باید بار اونها رو هم به دوش بکشیم.حالا دیدی شستن از همه چیز سختتره.!!
الان که دارم برات میتایپم خونه خالیه انگار نه انگار دیشب اینجا چه خبر بوده...... داداشی که رفته فیلمها ر ظاهر کنه ، خواهرمم رفته سر کار بابا هم سر ساختمونه مامانی هم که انگار نه انگار دیشب تا ساعت 3 بیدار بوده رفته خرید
می خوام بگم دوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست دارم
7روز باقیست.
وقتی می رفت بندر عباس ، وقتی میرفت مکه ،وقتی میرفت دبی ، هی چکدوم دلم براش تنگ نشد ، ولی ممکنه؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home